مجموعه اشعار زیبای پارسی
به نام خداوند هستی بخش

گلبرگ به نرمی چو بر و دوش تو نیست
مهتاب به جلوه چون بنا گوش تو نیست
پیمانه به تاثیر لب نوش تو نیست
آتشکده را گرمی آغوش تو نیست
************************
یا عافیت از چشم فسونسازم ده
یا آن که زبان شکوه پردازم ده
یا درد و غمی که داده ای بازش گیر
یا جان و دلی که برده ای بازم ده
*************************
خم گشت به لعلگون شراب آبستن
پیمانه بآتشین گلاب آبستن
ابری است صراحی که بود گوهربار
ماهی است قدح بآفتاب آبستن
********************
جانم به فغان چو مرغ شب می آید
وز داغ تو با ناله به لب می آید
آه دل ما از آن غبار آلود است
کاین قافله ازدیار شب می آید





ارسال توسط امین اصلانپور

آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
**********************
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند
ای زاهد خودپرست باما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند
**********************
ای جلوهٔ برق آشیان سوز تو را
ای روشنی شمع شب افروز تو را
زآن روز که دیدمت شبی خوابم نیست
ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
*******************
داریم دلی صاف تراز سینه صبح
در پاکی و روشنی چو آیینه صبح
پیکار حسود با من امروزی نیست
خفاش بود دشمن دیرینه صبح





ارسال توسط امین اصلانپور

مرغ حق خواند هر دم
در دل شب اي ماه
کز شب عاشق آه
چشم جهان خفته
عاشق خون گريد
کي داند هر دل کو را
سوز محبّت نيست
اشک محبّت چيست
گريه ز دل خيزد
بي دل چون گريد؟
شب تاري
به بيداري
مرغ شباهنگم
کند با شب
حکايت ها
آه دل تنگم
واي واي واي
از شب هاي سياه من جز شب کيست
در عشق تو، گواه من
جفا کردي وفا کردم
ستم راندي دعا کردم
برو برو يارا از دل ما را
که بدخو ياري
»کينه ي عاشق در دل داري«
مرغ شب مي نالد
تا به سحرگه با من
آتشم زند به خرمن
گردش عالم گر نکند طي شام غم را
آه »رهي« آخر سوزد عالم را





ارسال توسط امین اصلانپور

رشته ی هوس"سیاهکاری ما، کم نشد ز موی سپید
به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید
ز تیغ بازی گردون، هواپرستان را
نفس برید، ولی رشته ی هوس نبرید
چو مفلسی که به دنبال کیمیا گردد
جهان بگشتم و آزاده ای نگشت پدید
اگر نمی طلبی رنج ناامیدی را
ز دوستان و عزیزان، مدار چشم امید
طمع به خاک فرو می برد حریصان را
ز حرص بر سر قارون رسید، آنچه رسید
درود بر دل من باد، که از ستم کیشان
ستم کشید، ولی بار منّتی نکشید
ز گرد حادثه، روشندلان چه غم دارند
غبار تیره، چه نقصان دهد به صبح سپید؟
از آن به گوهر اشکم ستاره می خندد
که تابناک تر از خود نمی تواند دید
نه هر که نظم دهد دفتری نظیر من است
نه هر که ساز کند نغمه ای، بود ناهید
ز چشمه، گوهر غلطان کجا پدید آید؟
درون سینه ی دریاست، جای مروارید
از آن شبی، که »رهی« دید صبحِ روی ترا
شبی نرفت، که چون صبح جامه ای ندرید





ارسال توسط امین اصلانپور

"رقص سایه"سایه ی اندام او در اشک من آید به رقص
در میان موج، ماه سیمتن آید به رقص
گر بر قصد شعله ی بی تاب از آهنگ نسیم
اشک من از های های خویشتن آید به رقص
فتنه ها از انجمن خیزد چو آن نازک بدن
مست و خندان لب میان انجمن آید به رقص
هر شب از اندام او هنگامه ای خیزد»رهی«
خاصه هنگامی که در آغوش من آید به رقص





ارسال توسط امین اصلانپور

"ابنای روزگار"
یاری از ناکسان امید مدار
ای که با خوی زشت، یار نه ای
سائلان، لقمه خوار یکدگرند
خون خوری، گر از آن شمار نه ای
همچو صحبت شود گریبان چاک
ای که چون شب، سیاهکار نه ای
پایمال خسان شوی چون خاک
گر جهانسوز، چون شرار نه ای
ره نیابی به گنج خانه بخت
جهانگزا، گریبان مار نه ای
طعمه ی دیو و دد شوی، گر آزاری است
ایمن از رنج نیش خار نه ای
روزگارت، به جان بود دشمن
ای که همرنگ روزگار نه ای
تیر ماه 1320





ارسال توسط امین اصلانپور

خزان عشق
شد خزان گلشن آشنایی
بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم،تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری،با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نو گل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت آه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن می پرستم
تا هستم
تو ومست از می به چمن
چون گل خندان از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله کنم تا کی
تو وچون می لاله کشیدنها
من و جون گل جامه دریدنها
ز رقیبان خواری دیدنها
دلم از غم خون کردی
چه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند
جفا به عاشق تا کی
نمی کنی ای گل یکدم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
تا کی بی تو بود
از غم خون دل من
آه از دل تو
گرچه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هرچه توانی ناز
هرچه توانی ناز
کز عشقت می سوزم باز





ارسال توسط امین اصلانپور

"ماجرای نیمشب"
یافتم روشندلی، از گریه های نیمشب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب
شاهد معنی که دل سرگشته از سودای اوست
جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمشب
در دل شب، دامن دولت به دست آمد مرا
گنج گوهر یافتم، از گریه های نیمشب
دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست
تا دل درد آشنا شد، آشنای نیمشب
نیمشب با شاهد گلبن در آمیزد نسیم
بوی آغوش تو آید از هوای نیمشب
نیست حالی در دل شاعر، خیال انگیزتر
از سکوتِ خلوتِ اندیشه زای نیمشب
با امید وصل، از درد جدایی باک نیست
کاروان صبح آید، از قفای نیمشب
همچو گُل امشب »رهی« از پای تا سرگوش باش
تا سرایم قصه ای، از ماجرای نیمشب
شهریور ماه 1332





ارسال توسط امین اصلانپور

جانا به نگاهی ز جهان بی خبرم کن
دیوانه ترم کن
سرگشته و شیدا چو نسیم سحرم کن
دیوانه ترم کن
وای ز جلوه دیدارت
آه، ز آتشین رخسارت
وای، ز چشم افسون کارت
کزو، جانم سوزد
غیر از دل غم دیده
چه خواهی دگر از من
که بپوشی، نظر از من
ترسم، که زمانی
تو شوی با خبر از من
که نیابی، اثر از من
در آتشم از سوز دل و داغ جدایی،
به کجایی
شمعی لرزانم من
نومید از جانم من
آهی سوزانم من
چه دیدی ، که از من، رمیدی
سویم نظری کن
سویم نظری کن
چون خاک تو گشتم
بر من گذری کن





ارسال توسط امین اصلانپور

در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بی جای تو ام آمد به یاد
پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد به یاد





ارسال توسط امین اصلانپور

کاش امشبم آن شمع طرب می آمد
وین روز مفارقت به شب می آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست
ای کاش که جان ما به لب می آمد
***********************
از ظلم حذر کن اگرت باید ملک
در سایهٔ معدلت بیاساید ملک
با کفر توان ملک نگه داشت ولی
با ظلم و ستمگری نمی پاید ملک
***********************
دردا که بهار عیش ما آخر شد
دوران گل از باد فنا آخر شد
شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما
افسانه افسانه سرا آخر شد





ارسال توسط امین اصلانپور

ای بی خبر از محنت روز افزونم
دانم که ندانی از جدایی چونم
باز آی که سرگشته تر ازفرهادم
دریاب که دیوانه تراز مجنونم
*********************
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
****************
هر لاله آتشین دل سوخته ای است
هر شعله برق جان افروخته ای است
نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر
بیننده چشم از جهان دوخته ای است





ارسال توسط امین اصلانپور

ای ناله چه شد در دل او تاثیرت
کامشب نبود یک سر مو تاثیرت
با غیر گذشت و سوخت جانم از رشک
ای آه دل شکسته کو تاثیرت؟
************************
بی روی تو گشت لاله گون مردم چشم
بنشست ز دوریت به خون مردم چشم
افتادی اگر ز چشم مردم چون اشک
در چشم منی عزیز چون مردم چشم
************************
از آتش دل شمع طرب را مانم
وز شعله آه سوز تب را مانم
دور ازلب خندان تو ای صبح امید
از ناله زار مرغ شب را مانم





ارسال توسط امین اصلانپور
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد